خنده های خیس
از یادت در امان نیستم حتی به کوچه ی علی چپ...! (رضا محبی) زودتر از من بمیر، یک کم زودتر از من تا تو اونی نباشی که مجبور است راه خانه را، تنها برگردد...! (راینزکنسه) هیچ چیز به اندازه ی یک کوه، شبیه پدر نیست! (کریستین بومن) گفتی: دوستت دارم و من، به خیابان رفتم. فضای اتاق، برای پرواز کافی نبود! (گروس عبدالملکیان) هرگز حدیث حاضر غایب، شنیده ای ؟ من در میان جمع و دلم، جای دیگرست... (سعدی) نا امید از در رحمت کجا باید رفت ؟ یا رب از هر چه خطا رفت، هزار استغفار...! (سعدی) هیچ اتفاقی، قرار نیست بیفتد. اما، آدمی است دیگر، همیشه منتظر می ماند! (اورهان ولی) همیشه می آیی، هر چند دیر همیشه نگاه می کنی، هر چند کوتاه همیشه می خندی، هرچند تلخ. باز هم بیا نگاه کن و بخند همچنان دیر کوتاه و تلخ... (فرشادقوشچی) رفتنت انفجار هیروشیما بود. بعد از ان هر دوست داشتنی در من به دنیا می آید ناقص است (محسن حسین خانی) آدم ها به همان خونسردی که آمده اند، چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند. یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف...! (عباس صفاری) تو به فال قهوه اعتقاد داری، به پیش بینی بازی های بزرگ من اما فقط، به چشم هایت! (پل ورلن) من پرواز را به هزار کبوتر، به هزاران کبوتر، بدهکارم و تو دیر آمده ای ...! (نیکی فیروزکوهی) من فقط صدای چند نفر را می شنوم، بقیه ی صداها برایم پس زمینه اند...! (ژان رستان) کار تمام است. مثل نقشه ی لو رفته ی یک گنج دوستش دارم و می داند...! (رضا یار احمدی) آدم هایی که از رابطه های طولانی بیرون می آیند خطرناکند، چرا که انها می فهمند می شود یک چیزهایی را از دست داد و نمرد...!!! (ژوان هریس) سال هاست رفته ای و من هنوز به خودم می لرزم درست مثل شاخه ای که چند لحظه قبل پرنده اش پریده باشد...! رضا کاظمی فرانتس کافکا دنیا شبیه چهارشنبه سوری است من اتش می گیرم... تو از روی من می پری... محمد بابايي پور تمام عمر آدمی همیشه بر سر و به پای بغضی کهنه و تازه تباه می شود. لجاجتی سمج و آزار دهنده ! با این که می بیندش اما غرور لا مصب اجازه نمی دهد که کمی تا قسمتی آفتابی شود. بعد از گذشت این همه سال هنوز, زخم همان است و بغض همان.... نه این که مهر و محبتی در کار نباشد که از قضا هست ! اما فقط در خلوت من با خود نه رو در روی " او " عجب ! .... خوب به خاطر دارم آن روز خاطره را که شانه های مردی مهربان چگونه از هجوم گریه لرزید و لرزید گفتم : گریه ات را ندیده بودم , عزیز ! گفت : می بینی ! و دیدم که تنها عشق است که این چنین زخم کاری می زند. و زخم های من همه از عشق است... نسترن وثوقی دیشب وقتی چشمانم گرم شد عاشقی را بالای سرم دیدم که پرسید: پرستوی قطبی در طول " 30 سال "عمرش با 110 گرم وزن فاصله ای که برای انجام وظیفه و ادای دینش نسبت به " دوست " طی می کند برابر با سه بار رفت و برگشت به کره ماه است . تو در" صد سال "عمرت چه می کنی؟ وزنت را نمی پرسم. ما بی صدا مطالعه می کردیم اما کتاب را که ورق می زدیم تنها گاهی به هم نگاهی... ناگاه انگشتهای " هیس ! " ما را از هر طرف نشانه گرفتند انگار غوغای چشمای من و تو سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود ! قیصر امین پور مي دانم. بهتر از خودت مي دانم. مي دانم از گذشته تا اکنون ِ اين زمين ِ زخم خورده. بهتر از تو مي دانم که با من چه کردي. ديدم که هفت تيري که گفتي يک تير دارد را با هفت تير بر شقيقه ام گذاشتي. مي دانم که يک تکان ِ ناشيانه مرا در دستان ات دود مي کند و به هوا مي فرستد. مي بينم که نان به قيمت ِ جان مي دهي. مي دانم. مي بينم. اما اگر فکر مي کني که اينگونه، ذره اي از شورمندي ام مي کاهي، بايد بگويم که کور خوانده اي.
و به اتاقم ، کتابهايم ، دوستانِ ديوانه ام
و افکارِ ماليخوليائی ام پناه برده ام
قبول دارم که کلّه شق بودم
اما تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چيز بودی :
اول آنکه در اين ارتباط بی تقصيری
دوم آنکه من مقصرم
و سوم ، با بزرگواری تمام حاضري مرا ببخشی..
ترجمه ياسين نمكچيان
از كتاب مشتي از عطر شاليزار
از شعر سپیدم شرم کن
من؛
دفترم را
...در آسیاب سپید نکرده ام .
*
نگاه کن
به واژه هایی که در برهوت شعر
رسالت ِ شاملو را به دوش می کشند .
*
_ عمیق تر بخوان _
نشسته ام
بی رحمانه ترین نقد تو را
می خوانم .
| Design By : Night Melody |
